پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

شیرین گندمک من

خبر

  سلام nوستان اومدم به دوستایی که لطف می کنن و وبلاگ دختر منو دنبال می کنن بگم که تصمیم گرفتم از این به بعد فقط وبلاگ قبلی مو ادامه بدم. مدیریت دوتا وبلاگ باهم خیلی سخته. برای همین می خوام مطالب مربوط به دخترکم رو تو همون وبلاگ داداشش ثبت کنم. اینم ادرس: http://golpesaremamani.niniweblog.com/ ...
6 آذر 1396

باغبون کوچولو

   سلام ناز گلم دخترکم دیگه حسابی تو خونه حوصلت سر میره دائم می گی بییم! حالا کجا؟ هر جا؟ بعضی وقتا می برمت بالا پیش آجی زهرا بعضی وقتا تو حیاط، ولی شما فرا منطقه ای هستی! می خوای بری تو کوچه! عصر ها بچه ها و البته ماماناشون میان تو کوچه و شما تا صداشون رو می شنوی می گی بییم، خیلی با یوسف ( دوست داداشی جوری) و البته اون هم خیلی پسر مهربونیه! من خودم دوست ندارم برم تو کوچه و وقتی هم می برمت حسابی پشیمون می کنی چون دوست داری پا به پای ارشیا و زهرا و یوسف و نیوشا و مبینا و سارینا بدوی! خیلی اعتماد به نفست بالاست. ولی عاشق این رفتار و حرکاتتم دلم می خواد بخورمت! امروز آجی زهرا اینا عصری رفتن خیابون بابا و داداشی هم رفتن...
3 خرداد 1396

واکسن ۱۸ ماهگی

  امروز بلاخره رفتیم واکسن دخملی رو زدیم.  بابا نرمه بود و داداش هم مدرسه نرفته بود، دو هفته پیش هر چی خواستم ببرمت خانه بهداشت نشد یه روز مریض بودی یه روز باد می یومد یه روز بارون یه روز بابا نبود و چهارشنبه ش خواستم ببرمت زنگ زدم گفتن فقط یک شنبه ها واکسن ۱۸ ماهگی رو می زنیم. یک شنبه هفته پیش داداشی امتحان داشت، دیگه موند واسه این یک شنبه. پایش خوب بود وزنت هم ۱۱کیلو و ۸۰۰، ولی خیلی نق و نوق کردی تا مسول اونجا تونست وزنت کنه! امان از صف واکسن! امروز اخرین روز ثبت نام کلاس اولی ها بود حسابی شلوغ بود! یه دو ساعتی تو نوبت بودیم، حسابی حوصله ت سر رفته بود!  مسول واکسیناسیون کلی ذوق اسمت رو کرد! گفت تو این چند وقت ا...
31 ارديبهشت 1396

جشن نیمه شعبان

 سلام گل دخترم امروز بابا روز کار بود، تا اومد با هم رفتیم خیابون.  خیابونا حسابی شلوغ بودن و شربت و شیرینی می دادن و دوغ و گوش فیل و بعضی جاها بستنی، ما از ماشین پیاده نشدیم فقط دور دور کردیم! یه جا که دوغ می دادن ور داشتیم و گل دختر حسابی مانتو مشکی مامام رو صفا داد و البته صورت خودش. یه جا هم شربت زعفرون، که داداش بعدش گفت به احساسی دارم کاش نخورده بودم، بعدش هم رفتیم پارک.   ...
22 ارديبهشت 1396

یک سال و نیم با تو

  سلام گل نازم امروز یک سال و نیمه شدی. کلی شیطون بلا شدی و نمک می ریزی. تا تلفن زنگ می زنه می دوی و می گی الو الو. گوشی رو هم که می گیری اصلا حرف نمی زنی. می خوام از جیش بگیرمت ولی اصلا همکاری نمی کنی. عاشق النگویی، عاشق لاک و البته لباس بپوشیم و بریم بیرون. صدای چند تا حیون رو یاد گرفتی:  مامان: جوجه می گه پانی: جی جی مامان گاوه می گه پانی: ما ما مامان: قورباغه می گه پانی: قوقور مامان: کلاغه می گه پانی: قوقو مامان: سگه می گه پانی: اول می گفتی نون نون( چون به اقا سگه تو نرمه نون داده بود) حالا می گه هاپ مامان: ببعی می گه پانی: ب  خوب غذا نمی خوری، عاشق پفیلایی و برنج و ماکارانی دم نکش...
10 ارديبهشت 1396