پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

شیرین گندمک من

استارت

  سلام گل نازم امروز واسه اولین بار خودت بلند شدی و چند قدم راه رفتی. قبلا بلند شده بودی ولی بعدش راه نرفته بودی! یا اینکه خودم بلندت کرده بودم و بعد چند قدم راه می رفتی. ولی امروز خودت بلند شدی و چند قدم راه رفتی! یعنی تو ۱ سال و ۳ ماه و ۲۲ روزگی. نمی دونم چه حکمتیه که تو اشپزخونه همش تمرین راه رفتن می کنی. هیچ جا دوست نداری ولی تو اشپز خونه دستت رو از دیوار ول می کنی و راه می افتی. یادمه که تو شکمم هم که بودی وقتی وقتی می رفتم تو آشپزخونه حسابی تکون می خوردی. ...
2 اسفند 1395

چشم دختری خوب شده

  سلام نازگلم فدات شم الهی امروز اومدم یه خبر خوب رو ثبت کنم. امروز چهارمین روزیه که چشمت قی نکرده.  یعنی امروز یک سال و یک ماه و بیست و شش روزته. اب ریزش هم نداشته. فکر کنم دیگه خوب شده. ۲۷ اذر تولد حضرت محمد بود. همش از خود حضرت می خواستم که خواسته ی منه مادر رو خودشون از خدا بخوان و بهم عیدی بدن. می دونم که کمترینم که اقا بخوان بهم عیدی بدن. ولی خوب منم یه مادرم.  این چند روز خیلی خوش حالم. چون بعد از میل زدن چشمت بدتر شد که بهتر نشد. مخصوصا این اواخر که دیگه از بس گوشه ی چشمت رو پاک کرده بودم دیگه زخم شده بود. خدایا خودت حاجت همه مامان ها بده. مخصوصا مامانایی که بچه ی مریض دارن. الهی شکرت. شکر...
6 دی 1395

دومین یلدای دخملی

  سلام گل نازم یلدات مبارک. این دومین یلدای زندگی دختر نازمه. که یک سال و یک ماه و بیست روز سن داشتی. بابا عصر کاره و پیشمون نیست. عصری عمه زهره و انا هم اومدن اینجا و با اجی زهرا اینا رفتن خونه خودشون. ما اول به خاطر درس داداشی و نبودن بابا و مشکل رفت امد و ... باهاشون نرفتیم. سر شب هم یه نمه بارون زد. خونه باباجون اینا هم نرفتیم. خلاصه امسال یه یلدای سه نفره داشتیم. با دوتا وروجک شیطون. ...
30 آذر 1395