پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

شیرین گندمک من

واکسن ۱۸ ماهگی

  امروز بلاخره رفتیم واکسن دخملی رو زدیم.  بابا نرمه بود و داداش هم مدرسه نرفته بود، دو هفته پیش هر چی خواستم ببرمت خانه بهداشت نشد یه روز مریض بودی یه روز باد می یومد یه روز بارون یه روز بابا نبود و چهارشنبه ش خواستم ببرمت زنگ زدم گفتن فقط یک شنبه ها واکسن ۱۸ ماهگی رو می زنیم. یک شنبه هفته پیش داداشی امتحان داشت، دیگه موند واسه این یک شنبه. پایش خوب بود وزنت هم ۱۱کیلو و ۸۰۰، ولی خیلی نق و نوق کردی تا مسول اونجا تونست وزنت کنه! امان از صف واکسن! امروز اخرین روز ثبت نام کلاس اولی ها بود حسابی شلوغ بود! یه دو ساعتی تو نوبت بودیم، حسابی حوصله ت سر رفته بود!  مسول واکسیناسیون کلی ذوق اسمت رو کرد! گفت تو این چند وقت ا...
31 ارديبهشت 1396

یک سال و نیم با تو

  سلام گل نازم امروز یک سال و نیمه شدی. کلی شیطون بلا شدی و نمک می ریزی. تا تلفن زنگ می زنه می دوی و می گی الو الو. گوشی رو هم که می گیری اصلا حرف نمی زنی. می خوام از جیش بگیرمت ولی اصلا همکاری نمی کنی. عاشق النگویی، عاشق لاک و البته لباس بپوشیم و بریم بیرون. صدای چند تا حیون رو یاد گرفتی:  مامان: جوجه می گه پانی: جی جی مامان گاوه می گه پانی: ما ما مامان: قورباغه می گه پانی: قوقور مامان: کلاغه می گه پانی: قوقو مامان: سگه می گه پانی: اول می گفتی نون نون( چون به اقا سگه تو نرمه نون داده بود) حالا می گه هاپ مامان: ببعی می گه پانی: ب  خوب غذا نمی خوری، عاشق پفیلایی و برنج و ماکارانی دم نکش...
10 ارديبهشت 1396

هفت سین ۹۶

  این هم از هفت سین امسالمون.  که البته از دست دخملی به روی اپن منتقل شد.   دختر گلم از لحظه ای که هفت سین رو انداختم همش باید مواظبت می بودم که یه وقت خراب کاری نکنی. چون از دستت جرات نداشتم که اولا تنگ ماهی رو پایین بزارم، دوما همش داشتی سکه ها رو یا می ریختی تو سرکه یا سمنو! سوما می ترسیدم بزنی ظرفاشونی بشکنی و خدای نکرده دست و پاتو ببری. خلاصه کلافه شدم و جمعش کردم. اینم از دسته گلی که اب دادی.   ...
1 فروردين 1396