پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

شیرین گندمک من

دخملی یک شنبه تو بقلمی

  سلام دختر قشنگم سفید برفی نازم خوبی مامان؟ امیدوارم این انقباض ها اذیتت نکنه خیلی نگرانتم. اخیرا انقباضاتنم خیلی زیاد و شدید شدن. وقتی شکمم سفت میشه فقط نگران تو می شم. دکترم واسه یکشنبه صبح نوبت سزارین بهم داده. یعنی تو ۳۸ هفته. ۲ هفته تخفیف خوردی. هفته پیش رفتم سونو. وزنت فقط ۲۶۰۰ بود. چرا؟ چرا وزن نگرفتی؟ ایشاالله که وزن موقع تولدت به ۳ کیلو برسه. داداشی ۳۶ هفته به دنیا اومد با وزن ۳ کیلو. کاش همه چیز خوب پیش بره. وای یکشبه دیگه تو بقلمی. مشتاقانه منتظر بوسیدنت هستم عشق من. بوس.   ...
7 آبان 1394

دخملی چیکار کنم؟

سلام دختر قشنگم خوبی مامان؟ مامان که دو روزه حالش بده. سر شب رفتم بیمارستان واسم یه ازمایش نوشت و سونو. گفت اگه دردات بیشتر از این شد بیا بستری شو. موندم چیکار کنم از یه طرف دیگه طاقت درد رو ندارم ازیه طرف دیگه هم دخملی طبق سونو ۲۶ هفته و ۲ روزشه و طبق تاریخ خودم ۲۵ هفته و سه روز هنوز خیلی زوده  بدتر از همه نمی خوام توی این چند روز زایمان کنم چون اخر هفته همه هستن نمی خوام توی این شلوغیا و رفت و امدا زایمان کنم. خودت بگو چیکار کنم یا یه کاری بکن که این دردا کم بشه یا همین امشب بیا که تا سه روز دیگه یه کم خودم رو جم و جور کنم. ...
27 مهر 1394

دخملی ۳۰ روز دیگه میاد

سلام دخترکم خوبی؟ دیروز و پری روز منتظرت بودم هر لحظه فکر می کردم دیگه داری میای ولی خبری نشد. امروز هم انگار اروم تو دل مامان خوابیدی زیاد شیطونی نمی کنی. داداش دقیقا یه ماه زودتر به دنیا اومد. ببینم شما چی کار می کنی مامان که حسابی خساته شده البته نه از وجود شما تو دلش از این همه درد و عذاب اگه درد نداشتم از اینکه این دوران داره تموم میشه حسابی غصه می خورد ولی حالا نه دلم می خواد زودتر بیای. بوس ...
25 مهر 1394

دخملی ۴۰ روز دیگه به دنیا میاد

دختر قشنگم سلام خوبی نازگلم؟ مامان که بهتره. خیلی هیجان دارم دخترکم نهایتا چهل روز دیگه به دنیا میاد. همش دارم بهت فکر می کنم. چه شکلی هستی؟  چند روز پیش شب عید غدیر رفتیم واست خرید کردیم. البته فقط ضروریها رو خریدیم. خورده ریزها هنوز مونده. شنبه حالم خیلی بد بود. داشتم از درد می مردم. ساکم رو بستم مدارک مورد نیاز رو هم ورداشتم. داشتم دیگه وصیت می کردم. داداشی همون روز مریض بود یه باره تبش بالا رفت. اینقدر دستپاچه شدم که درد خودم یادم رفت. باورم نمی شد. خندم گرفته بود. ولی خوب خواست خدا هرچی باشه همون میشه. بمون همون جا و سر وقت خودت به دیا بیا. بوس ...
15 مهر 1394

دخملم به مامان کمک کن

  سلام دخمل قشنگم عزیزم سفید برفی من یه کم به مامان کمک کن دیکه طاقت این همه درد رو ندارم یه کم اون پاهای نازت رو جم و جور تر کن می دونم تقصیر مامانه که این قدر اومدی پایین ولی باور کن لگنم داره از درد می ترکه بابا جون اینا امروز رفتن مشهد زیارت اقا امام رضا یه کم با مامان همکاری کن تا توی این سه روز اتفاقی نیافته بوس  ...
5 مهر 1394

هدیه بابایی به دخملش

سلام دخمل خوشکل من  خوبی مامان الهی فدات بشم عشق لحظه هایی هستم که توی دلم داری تکون می خوری عاشق اون لگدهاتم  از طرفی وقتی به این فکر می کنم که 32 دو هفته گذشته و فقط 8 هفته مونده از خوشحالی پر در میارم  از طرف دیگه غصه می خورم که این لحظات ناب داره تموم می شه. جای امپول هام خیلی درد می کنه کمر و لگنم هم دیگه کار نمی دن. وقتی کیان رو می بینم دلم می خواد زودتر بیای و بقلت کنم شیر بت بدم و بوست کنم ولی می دونم که دلم واسه این روزها تنگ می شه  دخمل گلم شنبه یعنی 28 شهریور بابا سور پرایزمون کرد. اولش فکر کردم داره شوخی می کنه ولی بعدش دیدم نه جدی می گه. اخرش هم رفتیم واسه دخمل خرید. ...
2 مهر 1394

ورود به ماه هشتم

سلام دختر گلم  خوبی عزیزم سفید برفی قشنگم ماه هفتم رو هم پر کردیم و رفتیم توی ماه هشت گلکم دارم از درد می میرم. خودت از خدا بخواه تا به مامان صبر بده تا تحمل کنه امیدوارم دخترکم خوب باشه. دیشب شب خیلی خیلی بدی بود. می خواستم بیام برات بنویسم ولی بابا و داداشی خواب بودن نخواستم بیدارشون کنم. الان هم بیرون هستن. رفتن آرایشگاه. آخه چهارشنبه عروسی دخترعموت الهامه. خدایا کی میشه من هم دخترکم رو عروس کنم. بهم طاقت بده تا این دردای وحشتناک رو تحمل کنم. دخترکم برا دعا کن . سالم بمون و سر موقع به دنیا بیا. دختری خیلی درد دارم. نمی تونم ناهار درست کنم. دیشب هم شام درست نکردم. دختری دارم می میرم. برام د...
23 شهريور 1394

خرید واسه دخملی

سلام سفید برفی مامان دخترکم خوبی؟ حسابی که مشت و لگد می زنی. پس باید خوب باشی. مامان که هنوز درد داره. خیلی وقتا از درد کمرم راست نمی شه. مسکن خوردن هم شده برام یه کابوس. دیروز با بابا و داداشی رفتیم واسه داداشی خرید.آخه 25ام عروسی دختر عموت الهامه. واسه داداش که چیزی گیر نیوردیم ولی واسه شما چند تیکه لباس خریدیم.         ...
12 شهريور 1394

دخملی بمون حالا زوده

دیروز صبح دوباره حالم بد شد یه درد وحشتناک اومد سراغم. بیشتر از درد از ترس اشکام می ریخت قلبم داشت از جا کند می شد همش می گفتم یا امام رضا من که امروز قرار بود بیام واسه دخملی خرید خودت واسم نگهش دار. مامانم اومد رفتم دکتر. آمپول دارو و معاینه و بعدش اومدیم خونه. دخملی بمون حالا خیلی زوده. بمون تا بزرگتر شی.
5 شهريور 1394