هدیه بابایی به دخملش
سلام دخمل خوشکل من
خوبی مامان
الهی فدات بشم
عشق لحظه هایی هستم که توی دلم داری تکون می خوری
عاشق اون لگدهاتم
از طرفی وقتی به این فکر می کنم که 32 دو هفته گذشته و فقط 8 هفته مونده از خوشحالی پر در میارم
از طرف دیگه غصه می خورم که این لحظات ناب داره تموم می شه.
جای امپول هام خیلی درد می کنه
کمر و لگنم هم دیگه کار نمی دن.
وقتی کیان رو می بینم دلم می خواد زودتر بیای و بقلت کنم شیر بت بدم و بوست کنم
ولی می دونم که دلم واسه این روزها تنگ می شه
دخمل گلم شنبه یعنی 28 شهریور بابا سور پرایزمون کرد.
اولش فکر کردم داره شوخی می کنه ولی بعدش دیدم نه جدی می گه.
اخرش هم رفتیم واسه دخمل خرید.
داداش هم همش می گفت من اینو قبول ندارم می خوام از عروسکی هاش بخرم واسه آجیم.
این حولخ حمام رو هم واست گرفتیم
مبارکت باشه دخملی.
راستی 25 شهریور هم عروسی دختر عموت بود.
این هم منو داداش و دخملی.