پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

شیرین گندمک من

یه روز پر از درد و جیز

1395/2/14 22:46
نویسنده : مامان پانی
118 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز صبح با بابا رفتیم خانه بهداشت تا واکسن شش ماهیگیت رو بزنی.

شلوغ بود. البته قسمت واکسیناسیون.

تا نوبتت بشه رفتم تا خانوم دکتر مرکز آزمایش خون برات بنویسه.

آخه شنبه که رفته بودیم گفتن که واسه کم خونی باید بری آزمایش.

واکسنت رو که زدی کلی گریه کردی.

نازگلم فدای اشکات بشم من.

از مسول واکسیناسون پرسیدم که اگه امروز بره ازمایش خون مشکلی نیست گفت نه. بعد قرار شد اول ببریمت آزمایش خون و بعدش غربالگری شنوایی. ‌

رفتیم آزمایشگاه سید الشهدا. اونجا همه عاشقت شده بودن و می گفتن چه دختر نازی.

چند تا پسر کوچولو هم اونجا بودن که شده بودن هم بازی شما.

 اما امان از وقتی که شد نوبت شما و اقای دکتر خواست ازت خون بگیره.

 بمیرم الهی که چقدر اذیت شدی و گریه کردی.

رگت پیدا نمی شد و خون هم نداشتی. دوتا دستت سوراخ سوراخ شد.

اخرش من هم افتاده بودم به هق هق گریه.

نمی تونستم گلم رو توی این روز ببینم.

همش می گفتم خدایا به پدر و مادرهایی که بچه شون درد لاعلاج داره صبر بده.

واقعا سخته مادری شاهد درد کشیدن بچهش باشه.

بلاخره نمونه گیری لعنتی تموم شد و تصمیم گرفتیم دیگه شنوایی سنجی نریم و بیایم خونه.

راستی واست یه نیش کش هم خریدیم.

توی مسیر کلی گریه کردی و وقتی رسیدیم خونه دیگه اروم شده بودی.

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)