هشت روزگی
امروز بابا عصر کار بود. بعد از رفتن داداشی به مهد دایی سعید هم اومد دنبال ماشین
اخه کیان جون امروز می خواست واسه بار اول بره خونه بابابزرگش.
امروز احساس کردم شیرم سیرت نمی کنه. بعد از رفتن دایی اینا یه کم دلشوره گرفتم.
بابا هم رفت سر کار.
مامانی و خاله معصومه عصرش اومدن پیشمون. تا ساعت ده هم پیشمون موندن.
بعدش با باباجون و دایی محمود برگشتن.
دادا ارشیا خیلی اذیت کرد. الهی بمیرم واسش دیگه مثل قبل نمی تونم بش برسم.
کاش خودش هم بیشتر درک می کرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی