پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

شیرین گندمک من

واکسن اری پایش نه

  پانی جونم امروز رفتیم خانه بهداشت مسوول های پایش نبودن ولی واکسن تو زدی کلی گریه کردی تو ماشین شیر خوردی و خوابیدی رسیدیم خونه یه ساعتی خواب بودی وقتی بیدار شدی انگار نه انگار اتفاقی افتاده بود بعد از ظهر رفتیم خونه باباجون اونجا تازه انگار دوزاریت افتاد کلی گریه کردی
11 اسفند 1394

عشقم چهار ماهه شدی

  سلام دختر نازم چهار ماهگیت مبارک جونم یه ماه دیگه رو هم باهم سپری کردیم. تو این ماه هم حسابی اتیش سوزوندی. خوابت منظم تر شد شبا نهایتا. تا یازده بیدار بودی و صبحا هم معمولا تا نه خواب. چند باری واسه دل دردات بردمت دکتر تشخیص دکترها حساسیت به پروتین بود. دیگه واسه پاهات ارتوپد نرفیم ولی خیلی بهتر شدن. تو این ماه عمه زهره عقد کرد. دایی محمد رفت مشهد دانشگاه. دختر نازم حسابی بقلی شدی تا توی بقلم هستی البته سر پا ارومی و تا می شینم گریه می کنی. با دادا ارشیا حسابی جوری. وقتی باهات حرف می زنه می خندی. داداشی همیشه این شعر رو واست می خونه: آی پانی پانی پانی دختر خوب مانی آی پانی پانی جونم آی پانی پانی عمرم ...
10 اسفند 1394

دختر پر حاشیه من

  سلام دختر نازم مامان فدات بشه الهی الهی مامان نباشه که تو درد بکشی تو این پست می خوام از حواشی پزشکیت بگم که وقتی ان شاالله یه روز مامان شدی اگه با این موارد بر خورد کردی بدونی من چی کشیدم ۱. مشکل پاهات اولین مورد پاهات بود که وقتی به دنیا اومدی از مچ به خاطر فشاری که روت بود به داخل خم شده بودن هر گز اون لحظه رو فراموش نمی کنم که وقتی توبیمارستان واسه اولین بار چشمم به پاهات افتاد چه قدر وحشتناک بود وقتی اورتوپد اومد تو اتاق و پرسید کدومشون بود؟ اخه تو هراتاق دو نفر بستری بودیم مامانم جلوی من وایساده بود که من نبینم ولی من متوجه شدم انگار دنیا رو سرم خراب شد خودو مسول می دونستم پاهای کوچولووی نازت از فشار تقری...
9 اسفند 1394