پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

شیرین گندمک من

دخملی حالش خوبه ولی مامانش نه

1394/6/2 18:14
نویسنده : مامان پانی
90 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم سلام

الهی مامان فدات بشه

همون طور که قبلا گفته بودم چند روز پیش درد داشتم.

شنبه 24ام نوبت خانه بهداشت داشتم بابا نبود با داداش رفتم ولی خانوم صادقی نبود.

موقع برگشت با هزار مکافات خودم رو رسوندم خونه.

داشتم از کمر درد می مردم.

سه شنبه هم رفتم آزمایش قند دادم . توی ازمایشگاه دیدم که بلند شدن برام خیلی سخته و رسما موقع راه رفتن پاهامو می کشیدم روی زمین.

همون شب هم عمو اینا اومدن خونمون و مهمون داری. آخر شب دیدم که نه دارم می میرم. ولی تحمل کردم.

صبح که از خواب بیدار شدم کمرم راست نمی شد. خونه رو جمع کردم و ظرف و ظروف دیشب رو گذاشتم سر جاش. جارو کردم. سفره رو گذاشتم تو ماشین لباس شویی. باباجون توی خیابون بود. قرار بود بیاد دنبال ما. دیگه دیدم تحمل درد امکان پذیر نیست. زنگ زدم به مامانی اینا گفتم وقتی باباجون اومد اینجا باهاش یه سر می رم تا یبمارستان. 

یه نیم ساعت بعد دایی و خاله هراسون خودشون رو رسوندن. بعدش هم باباجون اومد و دایی سعید.

داداش با باباجون و دایی مهدی رفتن خونه باباجون اینا. من و خاله و دایی سعید و دایی محمود رفتیم بیمارستان.

زودی نوبتم شد و رفتم داخل. خانومه بعد از معاینه گفت انقباض های زایمانت شروع شده. وقتی فهمید که 27 هفته دارم و سابقه زایمان زودرس کلی دعوام کرد . گفت دستگاه نداریم و باید بری بیمارستان الزهرا.

خلاصه زدم زیر گریه. و رفتیم پیش دکترم. اون هم زیاد تحویل نگرفت و گفت وقت ندارم معاینت کنم بهتری بری الزهرا.

خدا رو شکر دکتر نشدم که این جوری به خاطر پول به بیچاره رو از خودم دلخور کنم.

اخرش رفتیم الزهرا. اونجا هم اوضاع حسابی قاطی پاتی بود. دستگاه نداشتن. کلی بیمار اورژانسی دیگه.

چند ساعتی اونجا بودیم و بعد از اروم شدن من و چون دهانه رحمم باز نبود مرخص شدم. برگشتیم خونه. قرار شد این سه ماه رو با قرص و آمپول سر کنم. قورربونش برم امپول هاش هم پیدا نشد.

با این بدبختی ها چهاشنبه سر شد.

پنج شنبه اومدیم خونه. هنوز نیم ساعت از اومدنمون نگذشته بود که دیدم یه چیزی ازم دفع شد. با دستمال که برسی کردم دیم بله خونه.

کلی ترسدم. ولی خودم رو آروم کردم و چون قهوه ای رنگ بود گفتم حتما واسه دیروز بوده و امروز دفع شده. هر چند ساعت یه بار چک کردم هر بار کم رنک تر شد و خیال من راحت تر.

دیروز هم رفتم سونو خدا رو شکر همه چیز خوب بود. جفت سالم بود. دخملی هم سالم بود. فقط کلیه سمت چپت یه کم تورم داشت که آقای دکتر گفت اصلا جای نگرانی نیست. 

ولی دیدنت کلی بران دل چسب بود مخصوصا اون دستای کوچولوت که دلم می خواست بخورمشون.

خدایا شکرت که دخملی سالمه. این سه ماه رو بهم توان بده که این دردای لعنتی رو تحمل کنم.

ایشاالله واسه تولد امام رضا می ریم واست خرید کنیم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)