سونوی ان تی
امروز بلاخره چهاردهم شد و رفتم سونو. دیشب کلی خواب بد دیدم. صبحی هم که رفتم دانشگاه همش دلم می خواست ظهر شه. بعد از ناهار بابایی و داداش خوابیدن و من هم یه چرت نیم ساعته زدم. ساعت 2:45 از خواب بیدار شدیم و آماده شدیم و رفتیم واسه سونو. نفر اول بودم و مطب هم یه کم شلوغ بود. منشی گفت یه کم راه برو تا آقای دکتر اومد بری تو. یه ربع بعد دکتر اومد و رفتم تو. دکتر اولش یه کم توضیح داد که ممکنه طول بکشه و حتی بری راه بری و دوباره بیای و شاید هم مجبور بشی فردا دوباره بیای. یه ده دقیقه ای گذشت و گفت بله از اون سونوهای سخته. فقط اون چیزی که اون لحظه خوشحالم می کرد شنیدن صدای قلبت واسه بار اول بود. قبل از اینکه روی تخت د...