پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

شیرین گندمک من

این چند وقت

1394/3/13 0:05
نویسنده : مامان پانی
102 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم خوبی؟

این چند وقت نشد که بیام برات بنویسم.

دل و دماغ نداشتم. همش با خودم می گم نکنه واسه داشتنت عجله کردم.

نکنه یه روز از بودنت بهم اعتراض کنی؟

این نکنه ها و یه عالمه نکنه دیگه.

ولی از اینکه هستی در کل خیلی خوش حالم.

هنوز تشک بازیتو تموم نکردم.

یعنی نتونستم برم خیابون بقیه لوازمشو بخرم.

بابا هم که قوربونش برم اصلا واسه این جور خریدها وقت نداره.

چند روز پیش که رفته بودم داداشو پیش دبستانی ثبت نام کنم توی خیابون حالم بد شد یعنی فشارم افتاد شانس اوردم که دایی و خاله هم بیرون بودن و اومدن سراغم.

از اون روز راستشو بخوای دیگه می ترسم تنها برم بیرون.

دیگه هوا داره کم کم حسابی گرم می شه. صبح ها نفسم سنگینی می کنه. انگار توی هوا اکسیژن نیست.

همون طور که قبلاً نوشته بودم از هفته 12 اولین تکونات رو حس کردم.

مسئول خانه بهداشت می گفت حالا زوده حتماً حرکت های روده هاته.

ولی من مطمئن بودم که خودتی که توی وجودم داری حرکت می کنی.

حرکت هات خیلی ضعیف بود خیلی وقت ها هم اصلاً چیزی حس نمی کردم و حسابی نا امید می شدم.

اما تو اوج نا امیدی مامان رو غافل گیر می کردی.

از دیروز دیگه حسابی ول می خوری.

شما بر عکس همه بچه های دیگه هستی.

همه جا خوندم که زمان خواب بیداری مادر و جنین بر عکس همه.

ولی بعضی وقتا شده یه ساعت دراز کشیدم تا تکونات رو حس کنم ولی هیچ.

همین که شروع می کنم به کار، آشپزی، ظرف شستن شروع می کنی به تکون خوردن.

گلم خیلی دوست دارم اگه بلایی سرت بیاد دیوونه می شم.

چند روز پیش احساس کردم که کیسه آبم پاره شده.

ولی همش یه حس باطل بود.

امشب نیمه ی شعبانه. عیدت مبارک.

یک شنبه هم باید برم دکتر. نمی دونم واسه همون هفته باید برم سونوگرافی یا هفته ی بعدش.

چند روز پیش تلوزیون داشت یه فیلم سینمایی شجاع( البته کارتون) رو نشون می داد. فقط خدا می دونه اون لحظه چقدر دلم خواست دختر باشی.

یه دختر ناز و خوشکل. 

 

پسندها (2)

نظرات (0)